کارآفرینی

به وبلاگ کارآفرینی خوش آمدید

کارآفرینی

به وبلاگ کارآفرینی خوش آمدید

خانم سارا شاهوردی

خانم سارا شاهوردی 

 

مؤسس و مدیرعامل بنگاه موتورسیکلت سارا زنجان روستای بزین

به نام خدا

به نام خداوندی که انسان را اشرف مخلوقات قرار داد و او را به صفات حسنه آراسته کرد. و سپاس و ستایش این همه نعمت بیکران را و تبارک الله الاحسن الخالقین و الحمداله رب العالمین . با سلام خدمت حضار گرامی، اینجانب سارا شاهوردی متولد سال ۱۳۵۷، سطح تحصیلات دوم نظری، ساکن روستای بزین از توابع استان زنجان می‌باشم، کشاورز، تعمیرکار، سوارکار و فروشنده موتورسیکلت، ماما، آسیابان و معلم قرآن   و همچنین روی  خواص داروهای گیاهی نیز مطالعه می‌کنم.
موفقیت این است که انسان احساس کند که خود به سعادتمندی و خرسندی دست یافته و دیگران هم با او شریک هستند . همه این ها بستگی به این دارد که درابتدا انسان چه راهی را انتخاب کند، عزم راسخ، ارتباط  با مردم، قصد انجام کاری را کردن و از عهده آن برآمدن و مشکلات را پشت سرگذاشتن و نکات ریز را رعایت کردن، کسب مهارت و پرورش استعداد و در نظر گرفتن شرایط و امکانات.
حال چرا زنان مد نظر هستند به این دلیل که قبلاً زنان یک سرمایه و فرمان بردار بودند، چه در دنیای غرب و چه در دنیای شرق. زنان در طول تاریخ رنج های بیشماری را متحمل شدند تا بتوانند به عرصه های علمی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و مدیریتی دست یابند. پس زنان باید تعهد رشد شخصی، بازسازی و پذیرفتن خطرهای احتمالی را مد نظر داشته باشند تا به عنوان یک موجود انسانی باشند نه یک هویت جنسی. زنان با حفظ هویت خود و با ارزش نهادن به جنسیت خود به عنوان یک زن و با نهراسیدن از مشکلات و شکست‌ها و ناامیدی‌ها می‌توانند سرنوشت خود را در دست گیرند و به موفقیت بیاندیشند. این شکست‌ها است که انسان را می‌سازد.
با توجه به این مطالب، من با قدرتی که مرا آفرید یگانه ام ،با او که این قدرت و اقتدار را به من داده است که شرایط خود را بیافرینم .پدرم به این  دلیل  که  پسر بزرگتر از من نداشت، هر جا که می‌رفت مرا نیز می‌برد، در همه کارها با هم بودیم، از جمله رفتن به صحرا، آسیابانی، ساختن خانه، موتورسواری ،همه جا باهم بودیم. چهار خواهر بزرگتر از خودم و سه برادر و یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. بعد از فوت پدرم مشکلات به گردن من و مادرم افتاد و در همان موقع ترک تحصیل کردم و همه مسئولیت ها را قبول کردم، آن هم با ارداه‌ای قوی و نشکستنی، من هنوز از این که به دلیل شرایط نتوانستم درس بخوانم، عقده دارم. چه زحمت‌هایی که نکشیدم، تصمیم گرفتم انسانی جدی باشم و بی دلیل نخندم و بی دلیل هم گریه نکنم و هرگونه سختی را تحمل کنم. به خاطر بیماری پدرم همه زندگی‌مان به هم ریخته بود، از تعمیر خانه و کار در آسیاب و تعمیر خرابی آسیاب تا برداشت گندم در صحرا را انجام می‌دادم، در بین این کارها، چون به دلیل ترک تحصیل ناراحت بودم تصمیم گرفتم یک درآمد جداگانه داشته باشم تا بتوانم درس بخوانم.
۷ ماه دوره مامایی را گذراندم و مامایی کردم و در حدود ۴۰۰ نوزاد در روستاهای اطراف و روستای خودمان به دنیا آوردم و قرآن را هم روی دار قالی یادگرفتم. قرآن   را روی قالی می‌گذاشتم، هم قالی می‌بافتم، هم قرآن  نگاه می‌کردم و با رادیو قرآن   که صبح می‌خواند هماهنگ می‌کردم.  به ۳۰-۲۰ نفر از خواهران روستای خودمان قرآن یاد دادم. در سال ۱۳۷۹ تصمیم به ازدواج گرفتم، آن سال دست از همه خاطرات کشیدم، مثل این که دنیا به دوش من سنگینی می‌کرد. حتی بلوز بچگی‌ام که در صحرا می‌پوشیدم بارها مرا به گریه واداشت و نشانی از خاطراتم بود. تقدیر را تدبیر نیست. در سال ۱۳۸۰ با سرمایه ۱۵ تومان شروع کردم، خیلی‌ها از من می‌پرسند، می‌گویند با چقدر سرمایه شروع کردی؟ ابتدا شروع به فروختن داروهای گیاهی کردم، علاقه خاصی به مطالعه برروی داروهای گیاهی دارم، همسرم به عنوان کارگر با تراکتور کار می‌کرد، با چک زمین خریدم و خودم شروع به ساختن خانه کردم ،با این که دیسک کمر هم داشتم، مصالح را نیز با چک خریدم، قبل از آن در مغازه‌ای زندگی می‌کردم که نه برق داشت و نه آب و فقط یک درب به جاده داشت.
عید سال ۱۳۸۱ مبلغ یک میلیون و ۸۰۰ هزار تومان بدهکار بودم. تمام طلاهایم را فروختم که ۵۰ هزار تومان شد، در بانک کشاورزی حساب بازکردم مبلغ ۵۰۰ هزار تومان از طرح ایران وام گرفتم و با ۲۰۰ هزار تومان موتور خریدم. رفتم جهاد کشاورزی با یکی از مروجین به نام خانم محرمی صحبت کردم که شریکی زمین بخریم، ایشان هم مبلغی را به من دادند که زمین اجاره کردیم و کاشتیم. در آن سال ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان سود کردیم. در سال ۷۹ و ۸۱ کشاورز نمونه بودم و در سال ۸۳ جوان نمونه شهرستان خدابنده شدم، ضمناً در تابستان حین کشاورزی و آبیاری  زمین، یک روز در میان می‌رفتم خدابنده و موتور می‌خریدم و می‌آوردم و می‌فروختم. از روستای ما تا خدابنده ۵۷ کیلومتر است، این فاصله را با تمام خستگی از کار صحرا و دیسک کمرم با موتور می‌رفتم و برمی‌گشتم. تا الان که تبدیل شده به فروشگاه موتورسیکلت.
از خیلی جاها موتور خریداری کردیم، از قزوین  اتحادیه دامداران، از تهران شرکت شاهین محرک و بهمن موتور، از زنجان آریوبرزن و سازه سیکلت و حالا نماینده چند تا شرکت هستم. برای اولین بار که رفتم موتور بخرم گفتند ما با زن معامله نمی‌کنیم. اگر قرار باشد به جایی برسیم باید از خیلی ارزش‌ها و تعصبات بگذریم و همیشه از جان باید مایه بگذاریم. پا روی خیلی از خوشی‌ها و تفریحات بگذاریم. به جزئیات فکر نکنیم، به آرایش دادن خانه و ظرف کریستال و غیره ارزش ندهیم. به کلیات فکر کنیم، ازخیلی وابستگی ها بگذریم و همیشه نقطه ضعف خود را حل کنیم، اهداف را تبیین کنیم، افراد را از پشت نقش‌هایشان ببینیم.
از سال ۱۳۸۰ مشغول فعالیت و تلاش هستم و تا به الان نه سر وقت غذا خوردم و نه سروقت خوابیدم. فقط به هدفم فکر می‌کنم به راه‌های دشواری که چقدر آسان حل کردم، ضررهایم را به حساب تجربه می‌گذارم، نهایت استفاده را کردم ولی هنوز  به آسایش رسیده ام که به آرامش نرسیده‌ام. چون وقتی به آرامش و آسایش می‌رسیم که به هدف که همان اوج موفقیت است برسیم و ثابت کنیم که یک زن می‌تواند با تمام سختی‌ها به جایی برسد و این سختی‌ها آدم را می‌سازد.
خداوند مهربان بهترین نعمتی که به من داده یک مادر فهمیده است که من را این گونه تربیت کرده و ریشه‌ام را ساخته و یک شوهر مهربان و فداکار که با وجود این که من آدم تند اخلاقی هستم گذشت دارد و یک طرفدار و پشتیبان واقعی است، با هم تفاهم داریم، برای ما نه ساعت مهم است و نه زن بودن، نه مرد بودن، فقط هدف‌مان مهم است، همه این کارها را شریکی انجام می‌دهیم، حتی جارو کردن خانه، شستن ظرف‌های خانه، همه کارها را با شوهرم شریکی انجام می‌دهیم، مردم را دوست دارم و تنها خواسته‌ام از خداوند این است که پیش خالق و مخلوق به خاطر مسئولیتی که دارم شرمنده نشوم. عشق و انگیزه‌ای که در وجودم بوده و هست من را وادار می‌سازد که خودساز باشم و تلاش کنم تا به هدف برسم.  این که من یک زن موتورسیکلت فروش هستم برای خیلی ها سؤال برانگیز است.
بین پدرم و من یک نوع دوستی حاکم بود. و این دوستی باعث شده بود که در همه کارها با هم باشیم و چون علاقه زیادی به موتور سواری داشتم،  در ذهنم تجسم می‌کردم که چگونه موتور را از حیاط بردارم و موتورسواری کنم. در آسیاب هم که کار می‌کردم تقریباً  ۹ سال داشتم و پاهایم به رکاب نمی‌رسید در کنار پله سوار موتور می‌شدم، کسانی هم که با موتور گندم برای آرد کردن به آسیاب می‌آوردند، یواشکی موتورشان را برمی‌داشتم و سوار می‌شدم تا اینکه یک موتور سوار واقعی شدم. در واقع بیشتر کارها را با موتور انجام می‌دادم، آبیاری مزارع و ... به روستاها برای مامایی با موتور می‌رفتم و بعد از ازدواجم از مادرم  خواستم موتوری را که در بچگی سوار می‌شدم بخرم که به من نداد. گفت می‌روی یکی را می‌کشی بعد می‌آیند گردن من را می‌گیرند و می‌گویند مادر دخترش را به کشتن داد. موتور را به من نداد. من هم لجم گرفتم، رفتم خودم موتور خریدم، این یکی را آوردم آن یکی را آوردم.
بالاخره یکی، دو تا، سه تا، چهار تا و بالاخره یک موتور فروش شدم،‌در حال حاضر هم کشاورز هستم و هم فروشگاه موتور سیکلت دارم. به ۳۵ روستا ارائه خدمات می‌دهم، شرکتی هم به ثبت رسانیدیم که کارش خدماتی و تولیدی  است. در ضمن یک کار تولیدی شروع کردم که بازیافت ضایعات مواد پلاستیکی است و در چندین روستا قرار است اجرا بشود. در ۱۲ بخش شعبه داریم که مواد زائد را جمع‌آوری می‌کنیم. برای ۳۰ نفر ایجاد کار شده و خودم نیز عضو
NGO
ی غیر دولتی محیط زیست هستم و در بیشتر برنامه های روستا شرکت می‌کنم.
در دوره قبل شوراها ، خیلی از مردم روستا درخواست کردند که برای شورا ثبت نام کنم اما از لحاظ سنی، نمی توانستم ،چون ۲۴ سال سن داشتم. هر سال در هفته درختکاری با بیشتر مردم همکاری کرده و درخت می کارم، بیشتر هم در حیاط مدرسه ها می کارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد